افرادی که جنسشان متفاوت بود و توانستند ماندگار شوند. سردار شهید محمد بروجردی از همین جنس بود. کسانی که از نزدیک او را درک کرده بودند، میدانستند لقب «مسیح» شایسته اوست.
با محمد شقاقی از دوستان او در مورد خصوصیات این شهید عزیز به گفتوگو نشستیم.
اولین بار چگونه با آقای بروجردی آشنا شدید؟
ماجرا برمیگردد به دورانی که 13 ــ 12 ساله بودم. آقای بروجردی دو یا سه سال از من بزرگتر بود. منزلمان محدوده چهارراه مولوی، بازارچه بهشتی بود و با ایشان بچهمحل و همسایه هم بودیم. در تهران قدیم منازلی وجود داشت که به آن منزل قمرخانم میگفتند. خانههای بزرگ، با اتاقهای فراوان که یک حوضی وسط حیاط داشت. 8 ــ 7 حتی در بعضی مواقع 10 خانواده در این خانهها زندگی میکردند. هر اتاقی برای یک خانواده با چند فرزند. خانواده ما و خانواده آقای بروجردی در چنین خانهای زندگی میکردند. چنین محیطی، باعث ایجاد صمیمیت و دوستی فراوان میشود.
آقای محمد بروجردی در آن دوران چگونه فردی بود؟ بچه آرامی بود یا جنبوجوش خودش را داشت؟
آرام بود که شهید نمیشد، آرامها میشوند «هرگز مؤمنانی که بدون عذر از جهاد بازنشستند با آنان که به مال و جان در راه خدا جهاد کنند» (سوره نساء آیه 95) یعنی ضرر نمیکنند. از جایشان تکان نمیخورند و کاری به چیزی ندارند. آقای بروجردی از این جنس نبود و خیلی فعال و تلاشگر بود. ایشان خوشبختانه جزو بچهفعالهای عاقل بود. مثلا ضرر به فردی یا به خانوادهاش نمیزد بهخصوص در دوران نوجوانی اینگونه بود. از طرف دیگر آقای بروجردی از حافظه خوبی برخوردار و خیلی دوستداشتنی بود. او خوشبرخورد و خیلی اهل فهم و شعور بود.
تفریح شما و آقای بروجردی در آن زمان چه بود؟
ما با هم به سینما میرفتیم چون هنوز در سنین نوجوانی بودیم و در مباحث مذهبی و اعتقادی زیاد رشد نکرده بودیم. مذهبیها آنروزها به سینما نمیرفتند. منتها سعی میکردیم فیلمهای به قول امروز فیلمفارسی نبینیم. فیلمهای وسترنی که در آن مردم علیه ظلم و استعمار مبارزه میکردند را تماشا میکردیم. او آنقدر به قهرمانان آن فیلمها علاقهمند بود که اسباببازی یا لباس شبیه این افراد را خریداری میکرد. مثلا کلت غلافدار از بازار خریده بود که مادر شهید سالها این غلاف را بهعنوان یادگار نگه داشته بودند. البته هنوز آن دوران بهدنبال بحث سیاسی نبودیم. دوست داشت فیلمهایی تماشا کند که آموزنده باشد و کمی جرأت و شجاعت در آن دیده شود، نه فیلمهای مسخره که البته آن روزها کم هم نبود. یا مثلا وقتی زمان اضافه داشت برای آموختن زبانانگلیسی به آموزشگاه میرفت.
در رفتار آن روزهای آقای بروجردی مقابله با ظلم دیده میشد؟
آقای بروجردی اهل قلدربازی نبود اما اگر فردی در محله مورد ظلم قرار میگرفت حتما به حمایت از آن فرد وارد معرکه میشد. در محله ما قلدر زیاد بود که آقای بروجردی آنها را قبول نداشت و از دستشان ناراحت بود.
آقای بروجردی اهل درس و مشق بود؟
درسخوان بود منتها چون فشار زندگی بود کمتر میتوانست به این کار برسد. چون پدر آقای بروجردی فوت کرده بود، فرزندان خانواده برای امرارمعاش مجبور بودند سر کار بروند. بعدها که با فضای مسجد آشنا شد موقع اوقات فراغت به آنجا میرفت، ولی بهدلیل مسائل معیشتی بیشتر در بازار مشغول به کار بود.
به چه کاری مشغول بودند؟
در ابتدای امر به کار تولید تشک، مبل و کاناپه وارد شد که من هم بهخاطر ایشان وارد این حرفه شدم. بعد از مدتی آقای بروجردی در این زمینه استاد شد و کارگاهی برای خودش راهانداخت.
آقای بروجردی اهل مطالعه هم بود؟
بله. بیشتر رمانهای خانوادگی و تاریخی مطالعه میکرد. چون گرایش به فیلمهای اکشن داشت، سعی میکرد رمانهای اینگونه را هم مطالعه کند. حتی کتابهایی که به دست من هم میرسید برای مطالعه به ایشان میدادم. پایین میدان شوش، کتابخانهای متعلق به آموزشوپرورش بود که من آنجا عضو بودم. از آنجا کتاب میگرفتم و با هم مطالعه میکردیم. در یک جمله آقای بروجرودی اهل تفکر و تحقیق بود.
نوع لباس پوشیدن آقای بروجردی چگونه بود؟
مانند همه جوانهای آن روز لباس میپوشید. مثلا از شلوار جانوینی(کتان) استفاده میکرد. علاقه هم به این شلوار داشت چون جنس آن مقاوم بود و زیاد تنگ نبود. آقای بروجردی لباس جلف نمیپوشید. با اینکه ما بعدا وارد بحثهای اعتقادی شدیم اما انگار کسی مواظب ما بود وارد برخی از کارها نشویم. مثلا با اینکه در خانه محل زندگیمان چندین دختر زندگی میکرد اما امثال آقای بروجردی و ما وارد این جریانات نمیشدیم، حتی اگر پسر صاحبخانه هم دنبال این داستانها میرفت، آقای بروجردی او را را کنار میکشید و به او تذکر میداد. نقش خانواده را هم باید در اینجا بگویم. هم مادر ایشان و هم مادر من حواسشان کاملا به ما بود.
از چه زمانی با فضای مسجد آشنا شدید؟
فضای خانوادههای ما بسیار مذهبی بود اما مساجد محله مانند مسجد آیتا... شهرستانی و مهدیه امام زمان در کوچهمرغیهای مولوی تاثیر بهسزایی در رشد فکری و اعتقادی ما داشت. بد نیست یک خاطره شیرین هم برای شما بگویم. چون موهای آقای بروجردی بور بود، وقتی هم که شلوار کتان میپوشید، شبیه افراد خارجی میشد. ما با هم به برای نماز به مسجد آیتا... شهرستانی میرفتیم. خادم مسجد که ته لهجه عربی داشت، تازه به آن مسجد آمده بود و اهالی محل را نمیشناخت. وسط نماز، یکدفعه خادم مسجد با لگد به کمر آقای بروجردی زد و گفت: «خارجی در مسجد ما چهکار میکنی؟ اینجا را نجس کردی!» بروجردی هم بچه بااخلاقی بود و از کسی کینه به دل نمیگرفت، زد زیر خنده. خادم مسجد تعجب کرد. من وارد معرکه شدم و گفتم: آقا چکار میکنی، این بچه محل ماست. خارجی کجا بود.
چرا آن زمان آقای بروجردی را «میرزا» صدا میکردند؟
خانواده بروجردی سه فرزند پسر داشت که همگی آنها نامشان محمد بود. پسر اول که اسمش محمد بود و به او «گَپَه» یعنی محمد بزرگ میگفتند. شهید بروجردی پسر وسطی بود و در خانه، میرزا صدایش میکردند. پسر کوچکتر هم نامش محمد عادل بود که در محل، عادل صدایش میزدند.
آقای بروجردی از چه زمانی وارد مسائل سیاسی شد؟
یکی دو سال بعد فردی در محل ما زندگی میکرد به نام حاجعبدا... بوذری که طلبه حوزه علمیه بود. لباس روحانیت میپوشید اما عمامه نمیگذاشت. در محل همه میدانستند که او طلبه است و حتی برای سخنرانی به جلسات دعوت میشد. از طریق ایشان کمکم با بحثهای انقلابی و مبارزه آشنا شدیم. از سوی دیگر شوهر خاله آقای بروجردی که سر کوچه مدرسه ما کفاشی داشت هم فعال سیاسی بود. حاجعبدا... بوذری در این مغازه کفاشی، رفت و آمد داشت و باعث شد که آقای بروجردی بیشتر به او اعتماد کند و وارد مباحث سیاسی بشود.
اولین فعالیت سیاسی که آقای بروجردی انجام داد، یادتان هست؟
اولین فعالیت ایشان که ما هم همراهش بودیم در همان سنین نوجوانی و در زمینه فرهنگی بود. آن روزها سریال مراد برقی پخش میشد که تاثیرات بد فرهنگی داشت. ما خیلی ناراحت بودیم و همفکری کردیم که چهکاری از دست ما برمیآید. البته احتیاط میکردیم که یکدفعه در محل بهعنوان افراد سیاسی شناخته نشویم. تصمیم گرفتیم فیوز برق برخی خانههای محل را قطع کنیم تا مردم پای این فیلم ننشینند.
بعدها یک هیأت تشکیل دادیم که به صورت سیار در منزل دوستان برگزار میشد. در این جلسات حجتا... اردستانی برای ما سخنرانی میکرد. ابتدا من و آقای بروجردی وارد بحث سیاسی و انقلابی شدیم اما به واسطه همان هیات چند نفر دیگر را وارد مباحث سیاسی کردیم. گروهی را تشکیل دادیم. اولین کارمان تهیه دستگاه چاپ استنسیل بود که با آن اعلامیههای حضرت امام را چاپ میکردیم. بعد شروع به مطالعه کتب اعتقادی سیاسی کردیم و اولین کتاب هم حکومت اسلامی امام بود که به توصیه حاجآقا بوذری تهیه کردیم.
اعلامیه های حضرت امام را چگونه تهیه میکردید؟
آقای بوذری خیلی ما را شارژ میکرد. آقای سیدرضا زوارهای هم برایمان اعلامیه میآورد. وقتی ما وارد مباحث دینی و اعتقادی شدیم به فاصله خیلی کوتاهی به فازهای سیاسی و انقلابی هم ورود کردیم.
هزینههای گروه را از کجا تامین میکردید؟
آن روزها ما شاغل بویدم و هر ماه مبلغ پولی که به دست مان میرسید، مقداری از آن را به خانواده میدادیم و بقیه را خرجِ کارهای سیاسی میکردیم. حتی یک کارگاه خیاطی زدیم و درآمدهای خود را خرج گروه میکردیم. البته برخی افراد هم در بازار بودند که به ما کمک مالی میکردند.
نام «توحیدی صف» را چگونه برای گروه انتخاب کردید؟
سه، چهار سال به انقلاب مانده بود که انتخاب کردیم. در همان هیات، تفسیر قرآن و احادیث گفته میشد. تفسیر سوره صف و بهخصوص آیات: «چرا چیزی به زبان میگویید که در مقام عمل خلاف آن میکنید؟ این عمل که سخن بگویید و خلاف آن کنید بسیار سخت خدا را به خشم و غضب میآورد.» (آیات 2 و 3) روی ما خیلی تأثیر داشت. درواقع آیهای که پایه انقلابی ما را محکم نگه داشت همین مسأله بود. این را خیلی پسندیدیم. وقتی در جلسات گروه نام صف پیشنهاد شد همه قبول کردند. آقای بروجردی فکرش خیلی انقلابی بود. یعنی میگفت تمام امکاناتمان را باید برای رسیدن به هدف هزینه کنیم. مثلا یکی از بچهها به آرایشگاه رفته بود. آقای بروجردی خیلی از این کار ناراحت شده بود. میگفت وقتی یکی از بچهها کار آرایشگری میداند، چرا باید پول الکی خرج کنیم. این پول باید خرج کارهای انقلاب شود. چون گروه بهشدت در مضیقه بود و از طرف دیگر آقای بروجردی از اسراف و تشریفات پرهیز داشت.
از چه زمانی وارد فاز نظامی شدید؟
بعد از این فعالیتهای فرهنگی سیاسی، کمکم شروع به تهیه کوکتل مولوتف کردیم. ما تشکیلاتی درست کرده بودیم و دیگر باید مبارزه را جدی شروع میکردیم. فامیل یکی از اعضای گروه، ریختهگری داشت و به کمک او و دو نفر دیگر اولین نارنجک را درست کردیم.
دلیل اصلی سفر آقای بروجردی به نجف چه بود؟
وقتی کار مبارزاتی وارد فاز نظامی شد در میانمان تشکیک بهوجود آمد که آیا این کار درست است؟ ما الان میخواهیم برویم داخل مشروبفروشیها نارنجک بیندازیم. خب یکسری افراد معمولی هم آنجا حضور دارند. درست است که کار خلافی میکنند اما اینها گول خوردهاند و گمراه شدهاند. احتیاج به فتوا داشتیم. سؤال دیگری که شکل گرفت این بود که پول خمس و زکاتی که برخی افراد به ما میدادند، آیا میتوانیم فعالیت سیاسی کنیم؟ برای پاسخ این گونه سؤالات آقای بروجردی برای دیدار با امام خمینی به عراق رفت. در آنجا حضرت امام این کار ما را قبول نکرده بودند که به خاطر ترور یک ساواکی مثلا چند فرد بیگناه هم کشته شوند. به همین دلیل دنبال مراکزی رفتیم که مطمئن بودیم صددرصد افراد حاضر در آن آمریکایی و ساواکی هستند مانند حمله به رستوران خان سالار یا حمله به خودرو آمریکاییها.
بعد از اتفاق رستوران خان سالار اعلامیه هم پخش کردید؟
معمولا این کار را میکردیم. یعنی باید پخش میشد که همه بدانند یک کار گروههای مذهبی است. چون شاه آن زمان میگفت که «مارکسیستهای مذهبی یا مذهبیهای مارکسیست» این دو را با هم اقدام میکرد که البته این هم متأسفانه به خاطر همکاری گروهک منافقین و چریکهای فداییان خلق بود. شاه از این موضوع سوءاستفاده میکرد. ما هم اعلامیه که همه متوجه مذهبیها باشند که با کمونیستها فرق دارند.
در زمان پیرزوی انقلاب اسلامی مشغول به کاری بودید؟
در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی بنده در زندان بودم و روز 22 بهمن 57 از زندان قصر آزاد شدم. همان روز به تیم حفاظت امام ملحق شدم. آقای حسین خمینی در اصل مسئول حفاظت از امام خمینی بودند و تیم شهید بروجردی زیر نظر او فعالیت داشتند. یکی روز آقای بروجردی خیلی ناراحت بود. علتش را که جویا شدم، گفت: «این آدم عصبی و بددهن است!» حتی من با حسین خمینی دو، سه بار درگیر شدم. ما هم زیاد با او کاری نداشتیم چون میترسیدیم مردم با کارهای او نسبت به امام و انقلاب بدبین شوند.
ابتدای سال58 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی شکل میگیرد و گروه توحیدی صف یکی از مهمترین گروه است. شما در آن جلسات هماهنگی حضور داشتید؟
گزراش اتفاقات روزانه به دست ما میرسید. شهید بروجردی از همان ابتدا تاکید بر محتوا داشت و میگفت یک سازمانی باید درست کنیم که این گروه بنیان اعتقاد درستی داشته باشد. آقای بروجردی از همان ابتدا بهدنبال پیروی از امام و اسلام بود. واقعا هم سمعا و طاعتا از فرمایشات امام خمینی تبعیت میکردند. اما در جلسات سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی افرادی حضور داشتند که نگاهشان به امام و انقلاب متفاوت بود. آقای بروجردی میگفت اسم گروه برای من مهم نیست حتی به شوخی میگفت اسمش را گالش بگذارید اما محتوای کار برایم مهم است. کمکم آقای بروجردی به این نتیجه رسید که برخی افراد در سازمان افکار درستی ندارند. برای همین بین سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و سپاه، آقای بروجردی سپاه را انتخاب کرد.
چرا؟
دلیلش بودن افکار مختلف در سازمان بود که آقای بروجردی این افکار را نمیپسندید. مثلا آن روزها شهید بهشتی در قید حیات بودند. وقتی با برخی افراد در مباحث علنا به شهید بهشتی توهین میکرد. خب بروجردی نمیتوانست این رفتارها را تاب بیاورد. زود متوجه کردار و رفتار این افراد در سازمان شد و به سپاه پاسداران پیوست. در آنجا گروه ضربت شکل گرفت که مهمترین کار آن بازداشت عناصر ساواک بود.
بروجردی چگونه مسیح کردستان شد؟
چهره ایشان از اول یک چهره واقعا خاصی بود. هم هیکل درشتی و خوشتیپ داشت. از طرف دیگر خیلی خوشاخلاق بود. با مردم حتی افرادی هم که همعقیده نبود به صورت جذبی رفتار میکرد. مثلا در مراسم تشییع پیکر شهید بروجردی در بهشتزهرا، یک نفر خیلی گریه میکرد که برخی از ما او را نمیشناختیم. وقتی پرسوجو کردیم که این فرد کیست؟ فهمیدیم که او همان فردی است که به صورت بروجردی سیلی زده بود و الان عذاب وجدان گرفته بود. همان ابتدایی که آقای بروجردی وارد منطقه کردستان شد، عدهای شایعه کردند که او به منطقه آمده که کشت و کشتار راه بیندازد اما در واقعیت به گونهای دیگر شد. شهید بروجردی برای اداره منطقه و مقابله با ضدانقلاب از همان مردم منطقه کمک گرفت. دلیل اصلی این مسأله هم شناختی بود که آقای بروجردی نسبت به مردم رنجدیده داشت، چون خودش هم مانند مردم رنجدیده بود، اعتقاد داشت با کمک آنها میتوانیم کردستان را نجات دهیم.
شیرینترین خاطره با آقای بروجردی را یادتان هست؟
مراسم عروسیام، آقای بروجردی دعوت داشت، چون از بالگرد افتاده بود پایش در گچ بود. اذان مغرب که شد ایشان گفتند: فردی که داماد شد، شیطان از او دور میشود. داماد امشب باید پیشنماز بایستد، چون شیطان از او دور شده است. زمانی هم که فرزندم به دنیا آمد خیلی ایشان خوشحال بود و خیلی به ما تبریک گفت.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد